نور سرد فلورسنت روی سرامیکهای راهرو میرقصید و صدای کفشهایم هر قدم را با وقار برجسته میکرد. سکوتی عجیب در فضا موج میزد؛ سکوتی که حتی صدای نفس کشیدن بیماران را بزرگ میکرد. به یکی از بیمارستان های تهران آمده بودم تا ببینم مردم چطور با بیمهها زندگی میکنند، چطور میان قبضها و فرمها و دردهای پنهان، نفس میکشند.